امپراتور پرتغالستان

توضیحات

 

 


یان رافلاک هرگز از تعریف کردن روزی که دختر کوچولویش به دنیا آمد خسته نمی‌شد. صبح زود رفته بود قابله و کمک‌های دیگر را بیاورد؛ کل پیش‌ازظهر و بیشتر بعدازظهر را در انبار هیزم روی کنده‌ی چوب‌بری نشسته و انتظار کشیده بود.
بیرون باران سیل‌آسایی می‌بارید و او هم از آن نصیب می‌برد، اگرچه ظاهراً در مکانی سرپوشیده بود. رطوبت باران از درزهای دیوار به داخل نفوذ می‌کرد و قطره‌هایی از سقف بر سرش می‌چکید، و بعد ناگهان باد شدیدی از ورودیِ بدون درِ انبار سیلی از باران بر سر و رویش ریخت.
او زیر لب، و درحالی‌که تکه هیزومی را بی‌صبرانه با لگدی به آن سوی حیاط پرتاب می‌کرد، گفت «نمی‌دانم کسی هست که فکر کند من از آمدن بچه خوشحالم؟ بدبیاری از این بزرگ‌تر نمی‌شود! کاترینا و من برای این ازدواج کردیم که از کلفت بودن و کارگر مزرعه بودن برای اریکِ فالا خسته شده بودیم و می‌خواستیم خودمان نان خودمان را در بیاوریم؛ ولی قطعاً خیال بچه بزرگ‌کردن نداشتیم!»
سرش را دستانش گرفت و آه عمیقی کشید. معلوم بود سرمای نمور و انتظار ملال‌آور و طولانی در کج‌خلق کردنش نقش داشت، ولی به‌هیچ‌وجه تنها دلیل کج‌خلقی‌اش نبود. علت نالیدنش چیزی بسیار جدی‌تر بود.
او به خودش یادآوری کرد «من هر روز باید کار کنم، از صبح سحر کار کنم تا دیروقت شب؛ ولی تا الآن لااقل شب‌ها آرامش داشتم. حالا فکرش را بکن که بچه تمام شب ونگ بزند و شب هم نتوانم استراحت کنم.»
.
#داستانهای_سوئدی

 

توضیحات تکمیلی

وزن 300 g
عنوان

امپراتور پرتغالستان

نویسنده

مترجم

ناشر

تعداد صفحات

248

شابک

978-9642135004

سال انتشار

1400

نوع جلد

شومیز

قطع

رقعی

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.


.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.

شما فقط این محصول را به سبد خرید اضافه کرده اید: