اعترافات یک قاتل

توضیحات

یوزف روت داستان اعترافات یک قاتل را در سال ۱۹۳۶ و زمانی که در پاریس زندگی می‌کرد نوشت. این داستان از شور و عشق، انسانیت و مرگ آن، انتقام، کینه‌جویی، صلح طلبی و هر آنچه که بشر در نهادش دارد، حرف می‌زند. 

داستان از این جا آغاز می‌شود که مردی میانسال به نام گالوبچیک، که پسر نامشروع یکی از شاهزاده‌های روس است با پدرش ملاقات می‌کند و متوجه هویتش می‌شود. او به عضویت پلیس مخفی روسیه تزاری درمی‌آید و شغلش او را به جنایتکاری حرفه‌ای بدل می‌کند. 

شبی که در یک کافه نشسته است در حال نیمه هشیار، هویتش را برای مشتریان دیگر کافه بازگو می‌کند. او از زندگی پر فراز و فرودش و ماجراهایی که پشت سر گذاشته است می‌گوید. نویسنده مخاطبانش را همراه با خود به دنیایی پر رمز و راز می‌برد و در پایان داستان غافلگیرشان می‌کند. 

یوزف روت در این کتاب از مفاهیم بسیاری صحبت کرده است. قتل از نظر او، تنها گرفتن جان انسان‌های نیست، بلکه مفهومی عمیق‌تر دارد. او قتل را به معنای نابودی عشق،دوستی، مهربانی و محبت می‌بیند. کتاب اعترافات یک قاتل هم مانند آثار دیگر این نویسنده به انسان و سرگشتگی‌های او می‌پردازد و از هویت انسانی، جستجو برای عدالت و … حرف می‌زند. 

 

 

 

کمی به نیمه‌شب مانده بود که وارد رستوران شدم. می‌خواستم گیلاسی ودکا بنوشم و بعد بی‌درنگ از آن‌جا بیرون بزنم. از این رو به طرف میزها نرفتم و کنار دو مشتری شبانه، جلو پیشخان، ایستادم. گویا آن دو هم دنبال یک گیلاس ودکا آمده و بعد، برخلاف برنامه قبلی‌شان، ناخواسته مدت زیادی آن‌جا مانده بودند. انبوهی از گیلاس‌های خالی و نیمه‌خالی جلوشان بود، حال آن‌که خودشان گمان می‌کردند فقط یک گیلاس بالا انداخته‌اند. وقتی آدم به کافه‌ای می‌رود و به جای نشستن سر میز، کنار پیشخان می‌ایستد، گاه زمان به‌سرعت سپری می‌شود. اگر سر میز بنشیند، در هر ثانیه درمی‌یابد که چقدر لذت برده است و از تعداد گیلاس‌های خالی پی به حرکت عقربه‌های ساعت می‌برد. اما اگر وارد میکده‌ای شود و به‌اصطلاح به آن‌جا «سری بزند» و جلو پیشخان بایستد، آن‌وقت است که می‌نوشد و می‌نوشد و گمان می‌کند تمام این‌ها بخشی است از همان «سرزدن» ی که قبلا فکرش را کرده بود.

آن شب از رفتار خودم پی به این موضوع بردم. من نیز مثل آن دو نفر گیلاس اولی و دومی و سومی را نوشیدم و همچنان همان‌جا ایستادم، مثل آدم‌های همیشه سراسیمه و همیشه مسامحه‌کاری که پا به خانه‌ای می‌گذارند و بی‌آن‌که پالتوشان را دربیاورند، دستگیره در را به دست می‌گیرند و هرلحظه می‌خواهند خداحافظی کنند، اما زمانی دراز همان‌جا می‌مانند، انگار روی مبلی نشسته باشند. هر دو مشتری کم وبیش نجواکنان با صاحب رستوران به روسی گفت‌وگو می‌کردند. مشتری دائم و موجوگندمی بی‌شک می‌توانست نیمی از گفت‌وگوهای کنار پیشخان را بشنود. تقریبآ دور از ما نشسته بود. او را در آینه پشت پیشخان می‌دیدم. گویا اصلا در بند گوش‌سپردن به آن گفت‌وگو یا حتی شرکت در آن نبود. من هم طبق عادت طوری رفتار کردم که انگار هیچ‌چیز نمی‌فهمم. اما ناگهان جمله‌ای خودبه خود به گوشم خورد و دیگر نتوانستم جلو خودم را بگیرم. آن جمله این بود: «چرا قاتل ما امروز این‌قدر عبوس است؟»

یکی از آن دو مشتری این جمله را بر زبان آورد و در همان حال با انگشت به تصویر مرد موجوگندمی در آینه پشت پیشخان اشاره کرد. ناخواسته رو به سوی مشتری دائم برگرداندم و به این ترتیب خودم را لو دادم و معلوم شد سؤال را فهمیده‌ام. او نیز بلافاصله وراندازم کرد، کمی مظنون و بیش‌تر حیرت‌زده. روس‌ها به‌حق از خبرچین‌ها می‌ترسند و من می‌خواستم هرطور شده به آن‌ها ثابت کنم که جاسوس نیستم. اما اصطلاح «قاتل ما» چنان توجهم را جلب کرده بود که ابتدا تصمیم گرفتم بپرسم چرا به مرد موجوگندمی چنین لقبی داده‌اند. رو که برگرداندم، فهمیدم مشتری دائم که به روشی چنین نامعمول از او نام برده بودند نیز سؤال را شنیده است. لبخندزنان سری تکان داد. اگر من در برابر آن سؤال بی‌اعتنا مانده و در آن لحظهٔ کوتاه شک و سوءظن دیگران را بر برنینگیخته بودم، بی‌درنگ به سؤال آن‌ها پاسخ می‌داد. صاحب رستوران از من پرسید: «پس شما روس هستید؟»

می‌خواستم بگویم «نه»، اما مرد موجوگندمی از پشت سر من و برخلاف انتظارم به جای من پاسخ داد: «این مشتری دائم ما روسی را می‌فهمد، اما خودش آلمانی است. فقط از سر ملاحظه‌کاری سکوت کرده است.» 

توضیحات تکمیلی

وزن 400 g
عنوان

اعترافات یک قاتل

نویسنده

مترجم

ناشر

نوبت چاپ

چهارم

تعداد صفحات

144

شابک

978-964-9971-02-5

سال انتشار

1400

نوع جلد

شومیز

قطع

رقعی

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.


.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.

شما فقط این محصول را به سبد خرید اضافه کرده اید: